داستان کوتاه :بچه های نجف آباد

ساخت وبلاگ

چاپ در مجله خانه

 

به نام خدا

 

جای چشمهای خالی

 

 

 

تابستون زیر درخت توت کنار سه راهی.بازهم مثل همیشه جمع پسرهای شیطون . جمع بودند ومشغول خوردن توت .

وقتی داشتم از زیر درخت می گذاشتم مارمولک زشتی را دیدم که نرم ازروی توتهای سفید زیر درخت. گشتی زدو سریع رفت زیر پل . کنار تلی از توت در برابر پسران  ؛دمپایی به دست . سنگر گرفت وزل زد توی چشمهای پسرها . خندیدم وآرام آرام دور شدم.

صدای دادو فریاد پسران وهمینطور کوبیده شدن دمپاییهای پسران روی زمین هنوز شنیده می شد :

آهان اونهاش .اونجاست ...انطراف ..کنار درخته ....

 

 

***

 

زمستون زیر درخت توت کنار سه راهی باز هم مثل همیشه...

 هیچ کس نیست ...

توی اون باد سرد زمستون هیچ کس نیست...تنم لرزید.

اونجا زیر پل جای اون مارمولک تیز وزبل خالی بود جای توتهای سفید درخت . برگهای  زرد وخشکیده ء چنارروبرویی جمع شده بود.اونجای که انگار صدای ضعیفی ازش شنیده می شد یک اسکلت سفید رنگ از یک مارمولک .که جای چشمهایش خالی بود ...

(ولی انگار جای اون چشمها خالی نیست .مارمولک هنوز با همون خنده ریز توی چشمهای من زل زده بود و شنیدم که موزیانه  می گفت :

دیدی آخرش از دست پسرها در رفتم ..باورکن راست می گم من اینجا از سرما مردم.!

 

آزاده  نادی

تاریخ تولد 1358

از نجف آباد

ایمیل:[email protected]

تلفن شخصی 09139307399

آدری نجف آبا د .بلوار بهارستان خ.شهید میرزا رضایی بن بست پلاک 44 کدپستی 

 

هنر عکاسی وفیلمسازی...
ما را در سایت هنر عکاسی وفیلمسازی دنبال می کنید

برچسب : داستان کوتاه بچه گانه,داستان کوتاه بچه ها,داستان کوتاه بچه مردم, نویسنده : 5aakkaacczibaac بازدید : 206 تاريخ : چهارشنبه 10 آذر 1395 ساعت: 3:57