هنر عکاسی وفیلمسازی

متن مرتبط با «نمایشنامه مناسب مدرسه» در سایت هنر عکاسی وفیلمسازی نوشته شده است

داستان از مدرسه

  • سلام صبح روز زیباتون بخیر خاطرات آموزشي صبح زنگ اول بود مدير محترم وارد دفتر شدند وگفتند اين چند فرم را دانش آموزان ناقص پر كرده اند زنگ تفريح صدايشان بزنيد وبگوييد فرمهارا همين الان پر كنند . زنگ تفريح دانش آموزاني كه فرمهاي ناقص ارائه داده بودند صدا زدم وهر كدام را موظف كردم دوباره فرمها را باز بيني كنند واشكالات را رفع كنند. دانش اموزان هم گوش كرده وشروع به رفع عيوب فرمها كردنديكي از  دانش آموزان برگه را با ترديد داد وبا سرعت از دفتر خارج شد قبل از اينكه من فرم را چك كنم .برگه را برداشتم ودقت كردم ديدم با زهم جاي اسم پدر را ننوشته است دوباره دانش اموز را پيج كرديم ولي دانش آموز نيامد .! مدير مدرسه گفت سخت نگير اگر وقت داري خودت اسم پدرش را از داخل پرونده در بياور وومسئله را تمام كن تا فرمها را بفرستيم برود . از اتفاق همان لحظه دانش آموز از داخل حياط وارد سالن  شد من با سرعت به طرفش رفتم وصدايش زدم او هم مرا ديد وايستاد گفتم پس چرا فرم را ناقص گذاشتي ؟! گفت :چي آقا ؟ گفتم:چرا نام پدرت را ننوشتي؟ سرش را انداخت پايين ،يك لحظه ترسيدم وگفتم نكند اين دانش آموز پدر ندارد ومن در اثر غفلت از,داستان مدرسه شبانه روزی,داستان مدرسه,داستان مدرسه ی شبانه روزی ...ادامه مطلب

  • نمایشنامه من

  • دارای مقام سوم از جشنواره پرسش مهر   به نام خدا روستاها در انتظار... شب شده است وساعت اوایل یکشب زمستانی را نشان می دهد.همگی سوار ماشین هستیم تا برسیم به روستای علی آباد  سر سمنو پزون پسر عموی شوهرم ولی راه را گم کرده بودیم وخانه را میان کوچه های روستایی پیدا نمی کردیم. آدرس داده بود نانوایی را که رد کردید یک کوچه روبرویش هست که یک خانه نیمه ساخته دارد . ولی روستا پر بود از همین خانه های نیمه ساخته  ؛ والبته روستا هم سوت وکور تاریک بود.!وپیدا کردنش سخت . تا اینکه ایستادیم کنار پیاده رو یی وقرار شد شوهرم پیاده شود واز مغازه دار آدرس بپرسد .ماشین که ایستاد کمی آنطرفتر  یک محوطه کوچک شهر بازی دیده شد بچه ها با خوشحالی از ماشین پیاده شدند وقبل از اینکه بگذارند من حرفی از سرما ولباس وکلاه  ...بزنم به طرف وسایل بازی دویدند.دانیال دوید طرف سرسره دست زد  به میله های آهنین سرسره مثل اینکه برق او را گرفته باشد به عقب برگشت وسرسره آنقدر سرد ویخ بود که دانیال دیگر جرات نکرد به آن دست بزند و از رفتن به بالای آن منصرف شد. من همینطور که از پشت شیشه ماشین نگاه  می کردم دیدم که ایلیا پسر کوچکترم دوید ط,نمایشنامه منهای دو,نمایشنامه من همسر خودم هستم,نمایشنامه مناسب مدرسه ...ادامه مطلب

  • داستانهای کوتاه از دوران مدرسه

  •          هم کلاسی     پاهایش را روی هم می گرداندوکنار من روی نیمکت .قوزکرده می نشیند ولی پاهایش را یک دم تکان می دهد.درس که شروع می شود .جامدادیش  را باز میکند وتمام مداد؛ خودکارهای سبزو سیاه وقرمز واتود پاک کن وخلاصه هر چی که ازدرون کیف اش است را روی میز می ریزدو شروع به نوشتن می کند وبا مدادش زیر تک تک کلمات کتاب خط می کشد . چند بار خواستم بهش بگم کارت را راحت کن وبالای صفحه ءکتابت بنویس این صفحه را کلمه به کلمه بخوانید..! بعضی مواقع که به قول خودش ندانسته درسی را از قلم انداخته .ونتوانسته بخواند.وقت درس پرسیدن دایم سرفه می کند وخودش را به حال زار می گیرد چنانکه معلم پی به وضعش ببرد واصلا سراغ اسم او در دفتر نرود. اواسط زنگ کلاس که می شود . آنقدر خمیازه می کشد که من شک می کنم این بی نوا حتما کمبود خواب دارد یا مرض خمیازه دارد .! به نظر میرسد چشمان ریز ونا مشخص اش را در اطراف بینی کچ اش درون صورتش هل داده اند ولبان بدون لبه "که تنها به صورت یک خط در صورتش اش نمایاناست هیبت اورا می سازد . بعضی مواقع مقنعه اش به طور فجیعی به کله اش کوبیده می ماند . چنانکه کله اش .تفاوتی با یک هندوانه گر,داستانهای کوتاه از نویسندگان بزرگ,داستانهای کوتاه از کلیله و دمنه,داستانهای کوتاه از حضرت سلیمان ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها